سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فریاد زیر آب
داریوش اقبالی ...

بدون شک او پدیده ای درتاریخ موسیقی ایران است،ترانه های داریوش از خواسته ها و افکار مردم ایران در سه دهه اخیر متاثر گشته.داریوش افسانه است.اویکی از هزاران خواننده ایست که در دوران معاصر چون ستاره میدرخشد.ترانه های او در ارتباطی نزدیک با رنج و خوشی زندگی متداول ایرانیان است،مردمانی سختی کشیده و دوستدار آزادی.او با بیانی ژرف و بدور از اغراق به بیان احساسات ایرانیان می پردازد. موسیقی او همانند شعراش دارای نظم است،احساسات ژرف و عمیق،از اینرو ترانه های داریوش درقلب مردم جای دارد ..
داریوش در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۹ خورشیدی در تهران بدنیا آمد. او سالهای اولیه عمر خود را در میانه و کرج و کردستان سپری کرد. استعداد خدادادی او در ۹ سالگی و در زمانی که برای اولین بار برروی صحنه سن مدرسه قرار گرفت آشکار شد و در ۲۰ سالگی توسط حسن خیاط باشی از تلوزیون ایران به مردم معرفی شد و با ترانه افسانه ای و جاودانی به من نگو دوست دارم در قلب مردم جای گرفت. او با پیدایش عصر بی همتای موسیقی نوین ایران همدوره بود. داریوش هرگز با عقاید تحمیلی به اجتماع خود سازگار نبود و به همین خاطر مدتی را هم در زندان شاهنشاهی به سر برد. ترانه های او شامل اشعار و ملودی های انسان هایی وارسته چون شاملو . نادرپور . جنتی عطایی . شهیار قنبری . اردلان سرفراز . فرید زلاند و بیات است. این موضوع سبب گشته تا ترانه های او در رابطه با عشق صلح آزادی و عدالت سروده شوند. پس از انقلاب دیگر عرصه ای برای داریوش و هنرش نبود از اینرو وی از سرزمین مادری و آریایی خود کوچ کرد و سالها به همراه همسر اولش ( فیروزه که خیلی هم او را دوست داشت ) و دخترش ( بیتا ) در ایالت کالیفرنیا امریکا زندگی کرد. جالب است بدانید داریوش سه بار ازدواج کرده اما به گفته خودش تنها یک بار عاشق شده و آن هم مربوط می شود به زمان جوانی او و پیش از انقلاب که دختر مورد علاقه اش در حادثه رانندگی از بین می رود و ترانه ( شقایق ) را در غم او می خواند و باز هم به گفته خودش هر بار که این ترانه را اجرا می کند با تمام وجود می خواند اما هیچ گاه نتوانسته مثل بار اول بخواند

شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمیشه
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالار تمام عاشقایی
شقایق وای شقایق
گل همیشه عاشق



و حالا زندگی نامه داریوش را از زبان خودش بشنوید :
از سال 1349 بصورت حرفه ای وارد دنیای هنر شدم. از همان آغاز تمام سعی و تلاش من بر این بوده که در حد توانم، زبان احساسات هموطنانم باشم؛ هر چند که در این راه مورد تفتیش و بازداشت قرار گرفتم و با فراز و نشیب های فراوان مواجه شدم.
پس از انقلاب اسلامی و به دنبال کشتار، خونریزی، و خفقان حاکم بر سرزمین ام، مجبور به ترک وطن شدم. از آن زمان تا حال، در سفری بی انتها، میکوشم در کنار هموطنانم سرود ایرانی آزاد را همصدا شوم. گذری کوتاه به کارنامه 35 ساله ام، نمایانگر فلسفه و پایه تفکرم در انتخاب راهی که در پیش گرفته ام می باشد.
از سال 2000 دامنه فعالیت های خود را گسترده تر کردم تا پیام بهبودی را به گوش هموطنانی که از بیماری اعتیاد رنج می برند برسانم، و توجه جامعه ایرانی خارج از کشور و سازمان های بین المللی را به آسیب های اجتماعی حاکم بر ملت ایران جلب کنم. هموطنانی که می سوزند تا زندگی کنند، و زندگی می کنند تا بسوزند.
امید دارم که در طلب آزادی و آرامش، و با پیام عشق و بهبودی، وطن را دوباره بسازیم؛ اگر چه با خشت جان خویش ...

با ارزوی پایندگی وسلامتی اسطوره ی زندگیم داریوش...
[ شنبه 86/2/29 ] [ 1:26 صبح ] [ رشید جلالی ]
یه روزی تو مصلخ عشق اسم پاکتو اوردم
از همه دنیا بریدم دل به یاد تو سپردم

یه روزی از غم دنیا برای تو شعر سرودم
تو منو تنها گذاشتی با همه بود و نبودم

یه روزی نشستی پیشم من برای تو گریستم
تو برای من نوشتی من برای تو چی هستم

یه روزی تو دل شب ها گم شدیم تو فکر و رویا
تو می گفتی من می خونم غافل از دنیای جونم

یه روزی برات می گفتم غمهای بی کسی هامو
تو برای من می گفتی رسم این دنیای خامو

یه روزی تو خلوت تو پا گذاشتم ساده و ساکت
سر به سجده می گذاشتم من به اون درگاه پاکت

یه روزی تو شب غم ها من شدم تنهای تنها
از میون هر چی داشتم موندی تو برای فردا

یه روزی اون ور دنیا چشمم افتاد توی چشمت
من تو رو به یاد اوردم،تو چی شده عشقت

تو ولی بازم می خونی، همیشه با ما می مونی
تا ابد زنده می مونی، اسیر عشق و جنونی

اسم پاک تو داریوش، راه عشق تو داریوش
اسم تو از ذهن نمیره، همیشه می مونه تو گوش
[ شنبه 86/2/29 ] [ 1:23 صبح ] [ رشید جلالی ]
گفتم که چرا دورتر از خواب و سرابی ... خواب و سرابی

گفتی که منم از با تو ولیکن تو نقابی ... اما نقابی

فریاد کشیدم تو کجایی ، تو کجایی

گفتی که طلب کن مرا تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باش ، مرد سفر باش

هم منتظر حادثه ، هم فکر خطر باش ، فکر خطر باش

هر منزل این راه بیابان هلاک است

هر چشمه سرابی ست که بر سینه ی خاک است

در سایه ی هر سنگ اگر گل به زمین است

نقش تن ماتری ست که در خواب کمین است

در هر قدمت خار ،‌ هر شاخه سر دار

در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار

چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باشمرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش ،‌ فکر خطر باش

گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا

گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا

گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست

گفتی چو شدی تشنه ترین ،‌ قلب تو دریاست

گفتم که در این راه ،‌ کو نقطه ی آغاز

گفتی که تویی تو ، خود پاسخ این راز
[ شنبه 86/2/29 ] [ 1:19 صبح ] [ رشید جلالی ]
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبرهیچ مگو

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیج مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز تو به سر هیچ مگو

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پر نقش خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو


نی من منم، نی تو تویی، نی تو منی
هم من منم، هم تو تویی، هم تو منی

من با تو چنانم ای نگار خُـتنی
کاندر غلطم که من توام یا تو منی
[ شنبه 86/2/29 ] [ 1:17 صبح ] [ رشید جلالی ]
شعر زیبا واسطوره ای "یاورهمیشه مومن"با ترانه سرایی ایرج جنتی



عطایی وباآهنگسازی فرید زولاند توسط حضرت اجرا شده است.



یکی از قشنگترین وسالارترین آهنگهای حضرت که چنین



داستانی هم داره:





یک دختر وپسری خیلی عاشق هم بودند ومی خواستند با هم ازدواج



کنندکه مشکلی برای خانواده دختره پیش میاد ومی خواستندازآن شهر با



قطار بروند.روز رفتن فرا میرسه وپسره برای دیدن دختربه ایستگاه قطار میره



ویک نامه به دختره میده وقطاربوقی میکشه وحرکت میکند، بعدازچنددقیقه



قطار ترمزی میکنه ومی ایستدوبعد همه میبینن



که پسره خودشو جلوی قطار انداخته وبه خاطر دختره خودکشی کرده.



پس از مدتی دختره این نامه رو برای داریوش میبره وقضیه رو تعریف میکنه



وبعد سلطان بزرک این شعر رو برای این دو جوان خواند،





درآخر این شعر صدای بوق قطار هم میاد.









ای به داد من رسیده تو روزهای خود شکستن


ای چراغ مهربونی تو شب‌های وحشت من


ای تبلور حقیقت توی لحظه‌های تردید


تو شب رو از من گرفتی تو من رو دادی به خورشید


اگه باشی یا نباشی برای من تکیه‌گاهی


برای من که غریبم تو رفیقی جون‌پناهی



یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت


غم من نخور که دوریت برای من شده عادت


ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته


رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم


قدر اون لحظه نداره که من رو دادی نشونم

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم


قدر اون لحظه نداره که من رو دادی نشونم

وقتی شب، شب سفر بود توی کوچه‌های وحشت


وقتی همسایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت


وقتی هر ثانیه شب طپش هراس من بود


وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود


تو با دست مهربونی به تنم مرهم کشیدی


برام از روشنی گفتی پرده شب رو دریدی

یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت


غم من نخور که دوری برای من شده عادت

ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من


به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من


مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشی


اون ور مرز شقایق پشت لحظه‌ها که باشی


خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود


تنها دست تو رفیق دست بی‌ریای من بود

یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت


غم من نخور که دوری برای من شده عادت
[ شنبه 86/2/29 ] [ 1:14 صبح ] [ رشید جلالی ]
بدون شک ا و پدیده ای درتاریخ موسیقی ایران است،ترانه های داریوش از خواسته ها و افکارمردم ایران در سه دهه اخیر متاثر گشته.داریوش افسانه است.اویکی از هزاران خواننده ایست که در دوران معاصر چون ستاره میدرخشد.ترانه های او در ارتباطی نزدیک با رنج و خوشی زندگی متداول ایرانیان است،مردمانی سختی کشیده و دوستدار آزادی.او با بیانی ژرف و بدور از اغراق به بیان احساسات ایرانیان می پردازد. موسیقی او همانند شعراش دارای نظم است،احساسات ژرف و عمیق،از اینرو ترانه های داریوش درقلب مردم جای دارد.

داریوش اقبالی در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۹ خورشیدی ( ۴ فبرایر ۱۹۵۱) درتهران بدنیا آمد. اوسالهای اولیه عمر خود را در میانه،کرج و کردستان سپری کرد.استعداد خدادادی او در ۹ سالگی و در زمانی که برای اولین بار برروی صحنه سن مدرسه قرار گرفت آشکار شد و در ۲۰ سالگی توسط حسن خیاط باشی از تلوزیون ایران به مردم معرفی شد و با ترانه افسانه و جاوید"بمن نگو دوست دارم"درقلب مردم جای گرفت.اوبا پیدایش عصر بی همتای سبک نوین موسیقی ایران همدوره بود.

داریوش هرگز با عقاید تحمیلی به اجتماع خود سازگار نبود،ترانه های او حاصل اشعار و موسیقی انسانهایی وارسته چون شاملو،نادرپور،جنتی عطایی،قنبری وبیات است.این موضوع سبب گشت تا ترانه های او در رابطه با عشق،صلح،آزادی و عدالت سروده شوند.پس از انقلاب دیگر عرصه ای برای داریوش و هنرش نبود ازاینرو وی از سرزمین مادری خود کوچ کرد.

کارهای او شامل بیش از ۲۰۰ ترانه در ۲۵ آلبوم است.داریوش کنسرتهای بیشماری را در تالارهای بزرگ جهان چون notably Wembley (لندن)،Carnegie Hall (نیویورک)، Kennedy Center (واشنگتن دی سی )، Koncertos (استکهلم )، Greek Theater )لس انجلس)و Universal Amphitheater (لس آنجلس)به اجراء درآورده است.

داریوش در هنر عکاسی نیز صاحب سبک است،همچنین در دو فیلم سینمایی "یاران" و "فریاد زیرآب" نیز ایفای نقش نموده.ترانه ها و پیامهای داریوش بسیار جلوتر از تفکرات عصر اوست.
حتی جهان عرب نیز با سبک غنی داریوش آشناست و ترانه های او را پذیرفته است،در فستیوال موسیقی،فیلم ورسانه های تصویری که چندی پیش در بحرین برگذار شد داریوش بعنوان نماینده سبک معاصر و منحصر بفرد موسیقی ایران این سبک را به جهان معرفی کرد و برنده بالاترین نشان صلح جشنواره ندای آزادی را بخصوص برای سرزمین مادری خود ایران، سرگشت. وی در مراسم اختتامیه این داد
[ شنبه 86/2/29 ] [ 1:9 صبح ] [ رشید جلالی ]
شبِ آغاز هجرت تو شبِ در خود شکستنم بود


شبِ بی‌رحم رفتن تو شبِ از پا نشستنم بود


شبِ بی تو شبِ بی من


شبِ دل‌مرده‌های تنها بود


شبِ رفتن شبِ مردن


شبِ دل کندن من از ما بود

واسه جشن دلتنگی ما گل گریه سبد سبد بود


با طلوع عشق من و تو هم زمین هم ستاره بد بود


از هجرت تو شکنجه دیدم کوچ تو اوج ریاضتم بود


چه مؤمنانه از خود گذشتم کوچ من از من نهایتم بود



به دادم برس، به دادم برس تو ای ناجی تبار من


به دادم برس، به دادم برس تو ای قلب سوگوار من

سهم من جز شکستن من تو هجوم شب زمین نیست


با پر و بال خاکی من شوق پرواز آخرین نیست


بی تو باید دوباره برگشت به شب بی‌پناهی


سنگر وحشت من از من مرهم زخم پیر من کو


واسه پیدا شدن تو آینه جاده سبز گم شدن کو


بی تو باید دوباره گم شد تو غبــــار تباهی

با من نیاز خاک زمین بود تو پل به فتح ستاره بستی


اگر شکستم از تو شکستم اگر شکستی از خود شکستی

به دادم برس، به دادم برس تو ای ناجی تبار من


به دادم برس، به دادم برس تو ای قلب سوگوار من

شبِ بی تو شبِ بی من


شبِ دل‌مرده‌های تنها بود


شبِ رفتن شبِ مردن


شبِ دل کندن من از ما بود

شبِ بی تو شبِ بی من


شبِ دل‌مرده‌های تنها بود


شبِ رفتن شبِ مردن


شبِ دل کندن من از ما بود
[ شنبه 86/2/29 ] [ 1:4 صبح ] [ رشید جلالی ]
ما اجنبی، ما اجنبی ز قاعده کار عالمیم


ما اجنبی ز قاعده کار عالمیم


دیوانه‌گرد کوچه و بازار و عالمیم


ما، ما خانه بدوشیم و خوش نشین


نی زان گروه خانه نگه‌دار عالمیم









گر در ره، گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت


کردم خبرت که بی‌نوا خواهی رفت


بنگر که که‌یی، بنگر که که‌یی از کجا آمده‌ای


می‌دان که چه می‌کنی کجا خواهی رفت


الهی، الهی دانایی ده که در راه نیفتیم


بینایی ده که در چاه نیفتیم


بنمای رهی که رهنماینده تویی


بگشای دری که در گشاینده تویی


من دست به هیچ دستگیری ندهم


که ایشان همه فانیند و پاینده تویی











ز دو دیده، ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی


چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی


همه شب نهاده‌ام سر چو سگان بر آستانت


که رغیب در نیاید به بهانه گدایی


به کدام مذهب است این به کدام ملت است این


که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی


به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند


که برون در چه کردی که برون خانه آیی


به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم


چو به صومعه رسیدم همه، همه زاهد ریایی


در دیر می‌زدم من که یکی ز در درآمد


که در آ، در آ، عراقی که تو هم از آن مایی











بهر جا ناتوان دیدی توان باش


بهر جا ناتوان دیدی توان باش


به سود مردم خامش زبان باش


ستمکش را اگر دیدی برآشوب


ستمگر را چو مشتی بر دهان باش


چو افتد بر جبینت خط پیری


مکن افسردگی در دل جوان باش


زمانی در هوای خویش بودی


یه عمری در هوای این و آن باش







ای خالق خلق رهنمایی بفرست



ای رازق رزق درگشایی بفرست



کارمن بیچاره گره در گره است



لطفی کن وگره گشایی بفرست







زبانت را نمی فهمند خلق



سرهادر گریبانند اگردست نیازی به سوی کسی آری



به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزانه
***

گوهر خود را هویدا کن، کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس
چند می‌گویی سخن از درد و عیب دیگران
خویش را اول مداوا کن، کمال این است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا کن، کمال این است و بس
چون بدست خویشتن بستی تو پای خویشتن
هم به دست خویشتن باز کن، کمال این است و بس
[ شنبه 86/2/29 ] [ 1:2 صبح ] [ رشید جلالی ]
بوی باران بوی سبزه بوی خاک


شاخه‌های شسته باران خورده پاک


آسمان آبی و ابر سپید


برگهای سبز بیـــــــــد


عطر نرگس رقص باد


نغمه شوق پرستوهای شاد


خلوت گرم کبوترهای مست


نرم نرمک می‌رسد اینک بهار


خوش به حال روزگار


خوش به حال چشمه‌ها و دشتها


خوش به حال لاله‌ها و سبزه‌ها


خوش به حال غنچه‌های نیمه باز


خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز


خوش به حال جام لبریز از شراب


خوش به حال آفتاب


نرم نرمک می‌رسد اینک بهار


خوش به حال روزگار


ای دل من گرچه دراین روزگار


جامه رنگین نمی‌پوشی به کام


باده رنگین نمی‌نوشی ز جام


نقل و سبزه در میان سفره نیست


جامت از آن مِی که می‌باید تهی است


ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم


ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب


ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار


نرم نرمک می‌رسد اینک بهار


خوش به حال روزگار


گر نکوبی شیشه غم را به سنگ


هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ


ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم


ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب


ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار


نرم نرمک می‌رسد اینک بهار


خوش به حال روزگار
[ شنبه 86/2/29 ] [ 12:57 صبح ] [ رشید جلالی ]
دلم مثل دلت خونه شقایق چشام دریای بارونه شقایق
مثل مردن می مونه دل بریدن ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من یکی دوتا نیست آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رودستاش که حتی یک نفس ازمن جدا نیست
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم آخه اینجا کسی عاشق نمی شه
عزای عشق غصش جنس کوهه دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی تو مردی و پس ازتو عاشقی مرد
توروآخرسراب وعشق وحسرت ته گل خونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق
دویدیم،دویدیم،دویدیم به شبهای پر از غصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی که سالار تموم عاشقایی
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق

*********************************

ای بزرگ موندنی، ای طلایه دار روز
سایه گستر روتنه از گذشته تا هنوز

ای صدات صدای نور تو شب پوسیدنی
ای سخاوت غمت بهترین بوسیدنی

اگه شعرم زمزمه توی بازار صداست
تپش قلبم اگه پچ پج شاپرک هاست

تو رو فریاد میزنم ای که معجزه گری
ای که این شب زده رو به سپیده میبری

ای تو یاور بزرگ همه قلبای شکسته
ای تو مرهم عزیز هرچی دست پینه بسته

رو کدوم قله نشستی تو که دنیا زیر پاته
واسه ی دستای خالی لرزش پاک صداته

توی قرن دود و آهن تو رسول گل و نوری
تو عطوفت مسلم تو حقیقت غروری

تو مفسر محبت تو طلایه دار صبحی
فاتح تاریخی من تو خود سردار صبحی

اسم تو اسم شب من به شکوه اسم اعظم
متبرک و عزیزی مثل سجده گاه آدم

*************************

ای به داد من رسیده توروزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من

ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید
تو شبُ از من گرفتی تو منو دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی

ناجی عاطفه ی من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت
وقتی هر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت

وقتی هر ثانیه ی شب تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گتی پرده ی شبُ دریدی

ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من

مقصدت هر جا که باشه هر جای دنیا که باشی
اون ور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی

خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تورفیق دست بی ریای من بود

************************

وقتی که گل در نمیاد،سواری اینور نمیاد کوه و بیابون چی چیه؟
وقتی که بارون نمیاد،ابر زمستون نمیاد این همه ناودون چی چیه؟
حالا تو دست بی صدا دشنه ی ما شعر و غزل
قصه ی مرگ عاطفه هوای خوب بغل بغل

انگار با هم غریبه ایم،خوبی ما دشمنیه
کاش من و تو میفهمیدیم اومدنی رفتنیه

تقصیر این قصه ها بود،تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن سپیده امروز با ما بود

کسی حرف منو انگار نمیفهمه
مرده زنده،خواب و بیدار نمی فهمه
کسی تنهاییمو از من نمی دزده
درد ما رو در و دیوار نمیفهمه

واسه ی تنهایی خودم دلم میسوزه
قلب امروزی من خالی تر از دیروزه

سقوط من در خودمه ، سقوط ما مثل منه
مرگ روزای بچگی از روز به شب رسیدنه

دشمنیا مصیبته،سقوط ما مصیبته،مرگ صدا مصیبته، مصیبته حقیقته،حقیقته مصیبته


تقصیر این قصه ها بود،تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن سپیده امروز با ما بود
******************************
لالالالا گل زیره بابات دستاش به زنجیره
میگه هرگز نگو دیره که هر روز روز تقدیره

لالالالا گل گندم چی اومد بر سر مردم
میون آتش افتادیم شدیم از روی دنیا گم

لالالالا بد آوردیم،به نام زندگی مردیم
خیانت شکل یاری شد، ز یاران پشت پا خوردیم

لالالالا گل لاله حریم عشق پاماله
سیاهی رنگ هر سفره سر هفتسین هر ساله

به نام عشق و آزادی غم این خلق میخوردند
ولی با دست خود ما را به قربانگاه میبردند
کجایند آن همه دلسوز در این هنگامه ی ماتم
که رفتند و رها کردند من و ما را به حال هم

لالالالا گل مریم شکسته حرمت آدم
شدیم آواره ی عالم چرا تشنه به خون هم

رهایی ریشه ی ما بود همه اندیشه ی ما بود
ولی در آن روی سکه تبر بر ریشه ی ما بود
گل و گلدون و گل خونه شده امروز یه ویرونه
سر فواره ها خونه ببین مردن چه آسونه
***********************
دو زلفونت بود تار ربابم چه میخواهی از این حال خرابم
تو که با مو سر یاری نداری چرا هر نیمه شو آیی به خابم

فلک در قصد آزارم چرایی گلم گر نیستی خارم چرایی
تو که باری زدوشم بر نداری میون بار سر بارم چرایی

تو که نوشم نِی نیشم چرایی تو که یارم نِی تیشم چرایی
تو که مرهم نِی زخم دلم را نمک پاش دل ریشم چرایی

خدایا داد ازین دل داد از این دل به یک دم ما نگشتم شاد از این دل
چو فردا داد خواهم داد خواهد بگویم صدهزاران داد از این دل

دلم دور است و احوالش ندونم کسی خواهد که پیغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده که دیداری ز دیدارش رسونم
اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم حبیبی یا طبیبی از این هر دو یکی بودی چه بودی

ندونم لخت و عریونم که کرده کدوم جلاد بی جونم که کرده
بده خنجر که تا سینه کنم چاک ببینم عشق تو با ما چه کرده

******************
ای پرنده ی مهاجر ای پر از شهوت رفتن
فاصله قد یه دنیاست بین دنیای تو با من

تو رفیق شاپرک ها من تو فکر گلمونم
تو پی عطر گل سرخ من حریص بوی نورم

دنیای تو بی نهایت همه جاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک کوه

من دارم تو آدمک ها میمیرم تو برام از پریا قصه میگی
من توی پیله ی وحشت می پوسم برام از خنده چرا قصه می گی

کوچه پس کوچه ی خاکی، در و دیوار شکسته
آدمای روستایی با پاهای پینه بسته

پیش تو یه عکس تازست واسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه است از یه عاشق قدیمی

برای من زندگیمه پر وسوسه پر غم
یا مثل نفس کشیدن پر لذته دمادم

ای پرنده ی مهاجر ای همه شوق پریدن
خستگی یه کوله باره روی رخبت تن من
مثل یک پلنگ زخمی پر وحشته نگاهم
میمیرم اما هنوزم دنبال یه جون پناهم
نباید مثل یه سایه زیر پاها زنده باشم
مثل چتر خورشید باید روی برج دنیا باشم
************************
کفتر کشته پروندن نداره تو خاک و خوناب کشوندن نداره
کفتر کشته پروندن نداره کتاب کهنه که خوندن نداره
داره از تنهایی گریم میگیره توی این شهر دیگه موندن نداره
کی میشه که من و تو ما بشیم و رها بشیم
مرغ پر بسته که کشتن نداره وقتی کشتی دیگه گفتن نداره
از یه در بچه ی تاریک و سیاه پای پیر و خسته دیدن نداره
اگه تو باغچه فقط یه گل باشه گل اون باغچه که چیدن نداره
هر درختی که یه روزی پیر میشه اونو از ریشه سوزوندن نداره
کی میشه که من و تو ما بشیم و رها بشیم
فصل مردن واسه من کی میرسه وقت پرواز من از این قفسه
از من دربه در اینجا چی می خوای بگیر این اگر که مقصد نفسه
توی باغچم یه ساقه اطلسی نیست حرفای من مثل حرف کسی نیست
شعر من حرف قشنگ رفتنه حرف قدتا دنیا دنیاست گفتنه
کی میشه که من و تو ما بشیم و رها بشیم
********************************
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
بی تو برای شاعری واژه خبر نمی شود بغض دوباره دیدنت از تو به در نمی شود

فکر رسیدن به تو،فکر رسیدن به من از تو به خود رسیده ام این که سفر نمی شود
دلم اگر به دست توست،به نیزه ای نشان شود برای زخم نیزه ات سینه سپر نمی شود

صبوری و تحملم همیشه پشت شیشه ها پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمی شود
صبور خوب خانگی،شریک زجه های من خنده ی قصد بودنم زنگ خطر نمی شود

حادثه ی یکی شدن حادثه ای ساده نبود مرد تو جز تو از کسی زیر و زبر نمی شود
به فکر سر سپردنم به اعتماد شانه ات گریه ی بخشایش من که بی ثمر نمی شود

همیشگی ترین من،ناله ی نازنین من بیا که جز به رنگ تو دگر سحر نمی شود

******************************

تو خراب من آلوده مشوغم این پیکر فرسوده مخور
قصه ام بشنو واز یاد ببرقهرمن غصه ی بیهوده مخور
تو سپیدی من سیاهم خسته ای گم کرده راهم
تو به هر جا در پناهی من به دنیا بی پناهم
تو طلوع هر امیدی من غروبی نا امیدم
تو سپید و دل سیاهی من سیاه و دل سپیدم
نه قراری نه دیاری که برم رو بگذارد
به چه شوقی به چه ذوقی دگر این ره بسپارم
چه امیدی به سپیدی که به رنگ شب تارم
تو سپیدی من سیاهم خسته ای گم کرده راهم
گنه تو بی گناهی بی گنه غرق گناهم
شوق بودن بود تنها اشتباهم
****************************
عاقبت ظلم تو رو یه روز طلافی میکنم اشکامو پاک میکنم با دل طوافی میکنم
میاد اون روزی که تو قهر دلم رو ببینی چشماتو باز بکنی حقیقتو خوب ببینی
میاد اون روزی که من نامه هاتو پاره کنم میاد اون روزی که من غم دلمو چاره کنم
اگه اون روز برسه منم برات ناز میکنم با غم و غصه و دردم تو رو دمساز میکنم
اگه دل تاب بیاره منم به اون روز میرسم روی ابرها میشینم به آسمون ها میرسم
تو میخوای تا میتونی دل منو خون بکنی با رقیبم بشینی منو تو دیونه کنی
اما هر روز خوشی تنگ غروبی هم داره شبای سرد و سیاه صبح سپیدی هم داره
****************************

عشق به شکل پرواز پرنده است
عشق خواب یه آهوی رمنده است
من زائری تشنه زیر باران
عشق چشمه آبی اما کشنده است

من میمیرم از این آب مسموم
اما اون که مرده از عشق تا قیامت هر لحظه زنده است

من میمیرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یه پرنده است

تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو از عمق شب از نقب دیوار

برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
من آن من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من بیداریم باش

عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغازه راه قصه بوده
من راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهی شدم نگو که زوده
اما اون که عاشقونه جوون سپرده هرگز نمرده
[ پنج شنبه 86/2/27 ] [ 1:36 صبح ] [ رشید جلالی ]
درباره وبلاگ

برچسب‌ها وب
آرشیو مطالب
امکانات وب